شاه پهلوی به چه بیماری جنسی مبتلا شد؟ / حسادت شرم آور شاه به روابط جنسی سلفش! • رکنا

محمدرضا پهلوی در سال 1304 هجری شمسی در 6 سالگی وارد دبیرستان نظام تهران شد و در سال 1310 شمسی به همراه دو تن از همکلاسی های خود به نام های حسین فردوست و مهرپور تیمورتاش برای ادامه تحصیل در «دانشکده لروزه» به سوئیس رفت.
مدرسه لهروز در سوئیس یکی از بهترین مدارس جهان بود که سال ها میزبان مشهورترین شخصیت های جهان بود. این مدرسه شبانه روزی قدیمی ترین مدرسه بین المللی در سوئیس است. از فارغ التحصیلان مشهور این مدرسه می توان به شاهزاده رینیر موناکو، آلبرت دوم پادشاه بلژیک، شاه فاروق مصر و محمدرضا پهلوی ایران اشاره کرد.
حسادت محمدرضا به روابط جنسی کارفرمایش
اما محمدرضا پهلوی به تنهایی در این مدرسه تحصیل نکرد. او از همان روزهای اول سوئیس را مقصد عصرهای خود قرار داد. حسین فردوست که به همراه محمدرضا به عنوان دوست و همکلاسی به سوئیس رفته است، در خاطرات خود می نویسد: محمدرضا از مشکلات جنسی رنج می برد و به همین دلیل کینه و دشمنی خاصی نسبت به دکتر نفیسی (سلف خود) داشت! بارها به من می گفت: این پیرمرد (چون مودب الدوله در آن زمان خیلی پیر بود و موهایش کاملاً سفید بود) دو دوست دختر دارد که پرون برای او آماده کرده بود و به نفیسی فحش داد! یکی از معشوقه های مودب الدوله از ژنو آمده بود و برای استقبال به ایستگاه شهرک رول می رفت. معشوق دیگر همیشه در یک ساعت معین (عصر یکشنبه) می آمد. علاوه بر این دو، او در آپارتمان مجلل محل زندگی خود مردی چاق داشت. این مرد چاق پیر و غیر جذاب بود، اما دختری داشت که هم جوان و هم زیبا بود. دختر توجه محمدرضا را به خود جلب کرد و چند بار به من گفت: چقدر دلم می خواهد بغلش کنم! این پیرمرد این دختر را به خانه خود آورده و دو دوست دختر در کنارش دارد! محمدرضا همیشه به من می گفت این موضوع برای من پیچیده است. این مشکل برای محمدرضا واقعاً پیچیده بود و در آن سن کمبود جدی احساس می کرد و نفیسی را مسئول می دانست. محمدرضا همین مشکلات و شاید بیشتر را به پرون گفت و پرون (که واسطه عاشقان نفیسی بود) متوجه این مشکل شد.
پرون چه نقشی در زندگی محمدرضا داشت؟
حدود 40 دانش آموز در مدرسه لهروزه مشغول به کار بودند. البته این کلمه چاق به معنای ایرانی نیست بلکه دخترانی بسیار زیبا، تمیز، شیک و جوان است. در بین آنها یکی از آنها خوش تیپ ترین و جذاب ترین آنها حدود 22-23 ساله بود و چشم محمدرضا را به خود جلب کرد. او به پرون گفت: «الان که نفیسی این کار را می کند، من هم این خدمتکار را دوست دارم. او را به اتاق من بیاور! پرون که یک خدمتکار بود به راحتی توانست مشکل خدمتکار را حل کند و او را با خود به اتاق ولیعهد بیاورد. این روند ادامه داشت تا اینکه یک روز محمدرضا مرا به اتاقش دعوت کرد، اتاق من کنار اتاق محمدرضا بود، آمد در اتاق را زد و گفت بیا اتاق من کارت دارم، دختر دستمالی جلویش گرفته بود. از چشمانش یعنی غمگین است و گریه می کند!»
اگر پدرم بفهمد پوستم را میبرد
محمدرضا که درمانده بود به من گفت: «حسین! وقتی به مشکلی برخوردم گفتم: مشکلت چیه؟ گفت: می گوید حامله است، تکلیف من چیست، اگر پدرم بفهمد پوستم را می کند، نفیسی فقط باید مشکل را بفهمد و به او بنویسد تا نجات پیدا کند؟!
ضایعات 5 هزار فرانکی محمدرضا در سوئیس
جواب دادم که بهترین راه پول است و جلوی دختر گفتم: می گویند از تو بچه دارند پس باید حرفشان را بگیری، دروغ نمی گویند! البته باورم نمی شد چنین مشکلی وجود داشته باشد، رو به زن کردم و گفتم: حالا تو می گویی محمدرضا را دوست داری، خودت کمک کن مشکل را حل کنی و مشکل گشا باش! گفت: مشکل من دو چیز است. شماره یک، اگر مدیر بفهمد من را اخراج می کند و من بیکار می شوم. دوم اینکه باید سقط کنم!» گفتم: «خوب، مقداری را که فکر میکنی لازم داری بشمار و در 3 ضرب کن و بگو چیست؟» او یک لحظه فکر کرد و گفت: «5000 فرانک! البته. 5000 فرانک امروز پول زیادی نیست، اما در آن زمان زیاد بود، حقوق ماهانه دختر جوان از 150 فرانک بیشتر نمی شد.»
هزینه مهمانی نیز از طرف بیت المال اهدا شد
به محمدرضا گفتم: خیلی خوب، 5000 فرانک به او بده تا برود! محمدرضا گفت: این پول را از کجا پیدا کنم، همه پول زیباست! گفتم: به او بگو که حسین (منظورم خودم است) در تهران مشکل خانوادگی دارد و نیاز فوری به پول دارد، تو می توانی و حق داری از من به شدت دفاع کنی، به نفیسی بگو و از او بخواه که برای پدرت نامه بنویسد. برای نوشتن محمدرضا نیز همین سخنان را به نفیسی گفت و او که به ملانقاتی معروف بود گفت نامه ای به شاه می نویسم و در صورت تایید می نویسم. محمدرضا اصرار کرد نه من همون موقع میخوام. شما پول را بدهید و اگر تایید نشد من آن را پس می دهم یا هزینه ها را کسر می کنم. به هر حال پول را گرفت و فردای آن روز دختر را به اتاق دعوت کردیم. 5000 فرانک شمردم و به او دادم و گفتم: اگر تو را دیدند برو سرکار وگرنه هیچی! اتفاقاً اخراجش نکردند و می خواست مدرسه را رها کند. دلیلش را نمی دانم. شاید با آن پول می توانست در جای دیگری وضعیت بهتری داشته باشد.
منبع: ساعد نیوز
https://www.rokna.net/fa/tiny/news-881435>منبع:
خبرگزاری رکنا توسط سردبیران رکنا