این از جمله اظهارات زنی 37 ساله است که به دلیل ترس و تهدید همسرش ایستگاه پلیس پناه گرفته بود.
این زن جوان با بیان اینکه زندگی اش تباه شده است به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمال مشهد گفت: 2 خواهر بزرگترم ازدواج کردند و تنها برادرم از من کوچکتر است. بی خانمان بنابراین، تا دانشگاه درس خواندم و از کودکی در محاصره دود و مواد مخدر بزرگ شدم و آنها با هم کنار نمی آمدند.
بالاخره کار به جایی رسید که پدرم بارها و بارها از مادرم طلاق گرفت سابقه کیفری او با زن دیگری ازدواج کرد و زندگی خود را آغاز کرد. در این شرایط برادرم که مسیر را اشتباه رفته بود از نوجوانی از زیر پل ها و مخفیگاه تبهکاران بیرون آمد و در جعبه مقوایی به خواب رفت.
مادرم که مواد مخدر توزیع می کرد چندین بار دستگیر و روانه زندان شد.
در این شرایط بود که خواهر بزرگم با یکی از اقوام پدرم ازدواج کرد که او هم مسیر دیگری را دنبال می کرد. زمانی که «پاور» دامنه جنایات خود را برای توزیع مواد مخدر گسترش داد، پسرشان هامون نیز به دنیا آمد. در این شرایط روزی نیروی انتظامی وارد خانه خواهرم شد و مواد مخدر صنعتی پیدا کرد اما مسئولان با حیله و نیرنگ مواد را روی دوش خواهرم گذاشتند و او نیز به دلیل عواطف و احساسات توزیع مواد مخدر را پذیرفت و به چند سال زندان بود، اما وقتی فهمید شوهرش با زن دیگری ازدواج کرده است، از داخل زندان درخواست طلاق داد و قدرت را ترک کرد.
در آن روزها خواهر دیگرم که عاشق پسر همسایه بود با او ازدواج کرد و به دلیل علاقه ای که به فتانه (خواهر دومم) داشتم در 15 سالگی به خانه آنها رفتم و در خانه خواهرم به زندگی ادامه دادم. خانه حدود یک سال بعد شوهر خواهرم یکی از دوستانش را که کشاورز جوانی بود به من معرفی کرد و به این ترتیب من و محسن با هم ازدواج کردیم.
او جوانی مهربان و خوش ذوق بود، اما وقتی پسرم (طوفان) 2 سال بیشتر نداشت، ناگهان یک حادثه وحشتناک زندگی ام را تباه کرد. آن روز در حالی که با موتور به سمت زمین های کشاورزی می رفتم، شوهرم با ماشین تصادف کرد و حافظه اش را از دست داد.
خانواده محسن برای گرفتن مبلغ هنگفتی من و پسرم را از خانه بیرون کردند. با دیدن این وضعیت با دادن مهریه حضانت پسرم را پذیرفتم و با فروش طلاهایم خانه ای اجاره کردم و در یک مغازه پوشاک زنانه مشغول به کار شدم.
مدتی بعد با مرد جوان مجردی آشنا شدم که در یک نمایندگی خودرو کار می کرد. جابر خانه ای اجاره کرد و من و طوفان را به خانه اش برد. بیش از 10 سال مخفیانه با جابر ازدواج موقت داشتم تا اینکه خانواده او از ماجرا مطلع شدند و او را مجبور به ترک من و توفان کردند. به هر حال جابر را داماد کردند و من خانه ای اجاره کردم و پسرم را به مدرسه فرستادم که جابر را پدرش می دانست.
بالاخره بعد از این اتفاقات یکی از دوستانم مرا به طالب معرفی کرد تا با هم ازدواج کنیم. او قبلاً با 2 زن ازدواج کرده بود و ادعا می کرد که این زنان خیانت کرده اند. من که می خواستم جابر جابر را بگیرم با طالب ازدواج موقت کردم اما 3 ماه بیشتر از شروع زندگی مشترکمان نگذشته بود که متوجه شدم او چندین سابقه کیفری به خاطر چاقوکشی و شرکت در درگیری های دسته جمعی دارد و حالا او باید مجازات خودش را تحمل کند، در زندان معرفی کند.
خلاصه اینکه طالب حدود یک سال بعد از زندان آزاد شد. اینجا بود که متوجه شدم طالب نه تنها از مواد مخدر و مشروبات الکلی استفاده می کند بلکه به عنوان یک اراذل و اوباش شناخته می شود که بارها خودکشی کرده است و تمام زخم ها خوب شده و خراش های وحشتناک بدن خالکوبی شده اش به دلیل خودزنی و نمایش است. قدرت با این یک چاقو بود.
او حتی در زندان سعی کرد خود را بکشد اما موفق نشد به همین دلیل من از ادامه زندگی با او ترسیدم و به صیغه خصوصی پایان دادم اما طالب ادعا کرد که من باید مانند 2 همسر قبلی او باشم که با مرد دیگری صیغه بودند. زندان، با او رابطه برقرار کردم و حالا قصد جدایی دارم. به این ترتیب آزار و اذیت و ضرب و شتم او مرا به زندگی پنهانی کشاند تا خانه اجاره ای ام را پیدا نکند، اما وقتی به کمک خواهرم برای یافتن خانه جدید به سراغ خواهرم رفتم، ناگهان یکی از همسایه ها از آنجا زنگ زد و در آنجا آتش سوزی شد. خانهی من.
در این بین با ترس به خانه برگشتم که بیش از نیمی از وسایل سوخته بود و آثار خون روی جلدها مشخص بود. در همان حال، وقتی طناب را از سقف خانه آویزان دیدم، طالب مرا صدا زد و در آن سوی خط به من گفت: اگر مرا رها کنی، تو و فرزندت را به یک طناب می آویزم و …
با صدور دستور ویژه سرگرد جواد یعقوبی (رئیس کلانتری طبرسی شمالی) تحقیقات روانی و اقدامات قانونی پلیس در خصوص این حادثه هولناک آغاز شده است.
داستان واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
https://www.rokna.net/fa/tiny/news-876327>منبع:
خبرگزاری رکنا توسط سردبیران رکنا