3 بار به خاطر خیانت به شوهرم خودکشی کردم/از ترس طلاق خیانت کردم! • رکنا
به گزارش رکنا، زن 30 ساله ای که مدعی بود با همه رفتارهای زننده و غیراخلاقی شوهرش نمی تواند ترک کند. طلاق در مورد داستان خیانت وی به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمال مشهد گفت: من تنها فرزند یک خانواده 5 نفره و متعصب هستم. پدر و مادرم در شهرستان شیروان (یکی از شهرهای خراسان شمالی) زندگی می کنند و پدرم از راه میوه فروشی امرار معاش می کند اما وضعیت مالی خوبی دارد. تا فارغ التحصیلی درس خواندم و مشکل مالی نداشتم، اما تعصب خانواده ام در ازدواج به حدی بود که طلاق را بسیار زشت می دیدند و آن را زشت می دانستند.
خلاصه وقتی از دبیرستان فارغ التحصیل شدم، زن عمویم جوانی را به من معرفی کرد که صنایع دستی می فروخت و در بازار شب کار می کرد. با اینکه زن و مادر دایی ام رابطه خوبی با هم نداشتند، اما زن دایی اصرار به این ازدواج داشت و از ایوب بسیار تعریف می کرد. البته بعداً متوجه شدم که همسر عمویم برای انتقام گرفتن از مادرم به خاطر عذاب او این ازدواج را خواسته است. همراه با مراسم به تحقیق در خانه ما اتفاق افتاد و خانواده ایوب که اهل بجنورد بودند نیز در این مراسم حضور داشتند اما ایوب در مشهد تنها زندگی می کرد و از پدر و مادرش جدا شد. آن شب که به دست های آسیب دیده ایوب نگاه کردم، مدعی شد که بیماری پوستی دارد و گاهی دست و پایش می سوزد. من که فقط دستانش را دیده بودم موضوع را بی اهمیت دانستم و جواب مثبت دادم. قرار بود مراسم عقد به زودی برگزار شود، اما بعد از عروسی متوجه شدم که این بیماری در تمام اعضای بدن ایوب وجود دارد، به طوری که وقتی پوست خشک می شود، تمام اعضای بدن او بیماری پوستی خاصی دارد. که باعث ترک خوردگی و لایه برداری می شود.
وقتی وضعیت را اینطور دیدم، علاقه ام به نامزدم از بین رفت و دوست نداشتم به جای زخم های روی پوستش نگاه کنم!
از طرفی خانواده ام آنقدر طلاق را زشت می دانستند که حتی نمی توانستم کلمه طلاق را تلفظ کنم! به همین دلیل به خانواده ام نگفتم و تصمیم گرفتم با این شرایط به زندگی با «ایوب» ادامه دهم. به هر حال بعد از شروع زندگی مشترک به روستای پدری ایوب در بجنورد رفتیم و من در خانه مادرشوهرم زندگی کردم. «ایوب» هم دامدار بود، اما همیشه تا ظهر میخوابید و من باید دامها را میبردم.
در این شرایط بود که برای کمک به مخارج خانواده در درمانگاه روستا مشغول به کار شدم، چون دوره نسخه نویسی را در مشهد گذرانده بودم و دانش دارویی هم داشتم.
بالاخره وقتی پسرم را باردار بودم به خرم آباد رفتیم تا «ایوب» شغل بهتری پیدا کند چون زندگی در روستا برایمان خیلی سخت بود و «ایوب» همیشه خانه نشین بود. نمودار دارویی و دنبال کار نبودن.
به همین دلیل مدام دعوا و درگیری داشتیم و در نهایت مرا کتک زد اما در خرم آباد کاری پیدا نکرد و چند روزی عصبانی شدیم و من هیچ علاقه ای به او نداشتم. و بعد از اینکه او مرا کتک زد، من نیز نفرت زیادی پیدا کردم. با وجود این هنوز نتوانستم در مورد طلاق صحبت کنم! از طرفی «ایوب» به هیچ وجه حاضر به طلاق من نبود چون من و خانواده ام به اصطلاح «باکلاس ترین» خانواده محسوب می شدیم و مدعی بود که من را دوست دارد!
همون موقع بود که متوجه چشمای دلسوز دوست ایوب شدم و سریع با هم رابطه برقرار کردیم. خیانت درو، حتی اگر «ایوب» به من مشکوک بود، تا روزی که متن های فرهاد را دید، چیزی متوجه نشد! وقتی متوجه ماجرا شدم همه چیز را به او گفتم اما در کمال ناباوری ایوب به خانواده ام چیزی نگفت و به زندگی با من ادامه داد. مادرم که از وضعیت اقتصادی همسرم باخبر بود، مدام یخچال و کمدهایم را پر از غذا می کرد، نه طلاق!
چون یک بار با عصبانیت نزد پدرم رفتم، آنقدر مرا کتک زد که انگشتم شکست و بعد مرا نزد ایوب فرستاد. حالا هیچ حمایتی نداشتم و مجبور بودم با ایوب زندگی کنم. او فقط به مصرف مواد فکر می کرد و به رفتار من توجهی نمی کرد. کار به جایی رسید که در روز تولدم شروع به مصرف قرص کردم خودکشی کردن در زدم اما ایوب متوجه شد و مرا به بیمارستان رساند. در عین حال تغییری در زندگی مشترک ما ایجاد نشد و مشاجرات من و ایوب در حالی ادامه یافت که هیچ احساس عاطفی بین ما وجود نداشت و دو بار دیگر با گاز شهری خودکشی کردم اما هر بار به نحوی نجات پیدا کرد. در این شرایط «ایوب» به سادگی به سراغ فالگیرهای مختلف رفت و باور کرد که زندگی ما را طلسم کرده اند!
اما من ریشه این اختلافات را می دانستم و در شرف طلاق بودم تا اینکه تصمیم گرفتم بیرون از خانه کار کنم و با پسرم به مکان نامعلومی بروم چون ایوب همیشه بیکار بود و فقط مواد مصرف می کرد. در همین زمان بود که وقتی با تاکسی اینترنتی به شهر می رفتم در طول مسیر با راننده دعوا کردم و اینگونه با هم تماس گرفتیم. من بیش از 6 ماه است که در باتلاق خیانت هستم اما ایوب همچنان حاضر به طلاق نیست و …
معاینات و مشاوره روانشناسی این پرونده به دستور سرگرد جواد یعقوبی (رئیس کلانتری طبرسی شمالی) به بهترین کارشناسان معاونت مددکاری اجتماعی محول شد.
داستان واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
https://www.rokna.net/fa/tiny/news-893595>منبع:
خبرگزاری رکنا توسط سردبیران رکنا