شاپور کجاست؟ -ایسنا

افسر ارشد پلیس ایرانی الاصل فرانسه که مسئول رسیدگی به پرونده قتل شاپور بختیار است، توضیحات کاملی درباره ترور آخرین نخست وزیر پهلوی ارائه کرده است.
انصاری، احمدعلی مسعود، پس از سقوط، مؤسسه مطالعات و تحقیقات سیاسی، 1371، ص. 141
منبع:
سرنوشت آخرین نخستوزیر رژیم پهلوی که به همپیمانان خود در حزب جبهه ملی ایران پشت کرد و با آرزوی رسیدن به قدرت و بقای رژیم روزگاری او را متهم به طرد عادات و آداب و رسوم خود میدانست. ، جالب است. بختیار، این شخصیت دو شهروند، وقتی در گوشه و کنار شهر و در شعارهای مردم، فریاد «بختیار بختیار نوکر بی پناه» را شنید، هنوز متوجه نشد که راه را اشتباه رفته است. سونامی خشم عمومی به دفتر نخست وزیری رسید و او فرار کرد و تاریخ انتخاب کرد و به زادگاهش فرانسه گریخت.
یک روز صبح با ماشین به فرودگاه مهرآباد رفتم. ظاهر من به لطف یک بزی و یک جفت عینک تیره کمی تغییر کرده است. همراهم با یک بلیط فرست کلاس و چمدان من وارد محوطه فرودگاه شد و چمدان را رد کرد. در پارکینگ فرودگاه در ماشین منتظر ماندم تا اینکه یک ساعت بعد پرواز اعلام شد. در این هنگام به سرعت کت را روی شانه هایم انداختم و مانند یک تاجر عجله به داخل سالن رفتم.
در این همایش بختیار با گذاشتن تصویری از دکتر محمد مصدق در پشت سر سعی کرد خود را پیرو مصدق معرفی کند، اما پس از اعلام نخست وزیری بختیار، امام خمینی در سخنرانی نوفل لوشاتو فرانسه فرمودند: «دولت بختیار. مشروع نیست و مردم باید به اعتراض و مبارزه ادامه دهند «شاه فاسدی است و هرکس با او همکاری کند فاسد است.» اما فکر نشستن بر کرسی قدرت را از بختیار سلب کرد.
ارتش ایران همواره حامی ملت شریف، نجیب و میهن دوست ایران بوده و خواهد بود و با تمام توان از ادعاهای ملت شریف حمایت می کند. به جز یکی از آنها و خبر این اقدام ساعت 11 به نخست وزیری و بختیار رسید.
در شرایط بحرانی و آشفته آخرین ساعات زندگی پهلوی که هر لحظه خشم و انزجار عمومی بیشتر میشد و اشغال ادارات دولتی توسط انقلابیون تشدید میشد، شورای فرماندهی نیروهای مسلح در ساعت 10:30 صبح روز 22 بهمن 1357 به موجب قانون اساسی ریاست عباس قره باغی ستاد کل ارتش و رئیس شورای عالی ارتش با تشکیل جلسه ای ۲۷ تن از فرماندهان ارشد ارتش پهلوی به بررسی آخرین وضعیت سیاسی و اجتماعی کشور و اعلام همبستگی با مردم پرداختند.
بختیار در خاطرات آخرین روزهای اقامتش در تهران می نویسد: «دقایقی پس از ترک پست نخست وزیری زندگی پنهانی من آغاز شد. تنها ارتباط من با دنیای بیرون یک رادیو ترانزیستوری بود. در تمام مدت اقامتم در تهران زندگی مخفیانه ای داشتم و هرگز در خیابان آفتابی دیده نشدم.
پس از مخفی شدن بختیار، شایعه مرگ، خودکشی یا دستگیری او در میان مردم و انقلابیون پیچید، اما او با گریم و تغییر چهره و لباس مبدل از فرودگاه مهرآباد به فرانسه فرار کرد.
داستان مرگ
تک رنگ شاپور بختیار
قد محمد آزادی 1.85 متر و وزن او 120-130 کیلو بود. نقشه ایران را روی میز گذاشتند و محمد آزادی گفت: آقای دکتر بختیار، پالایشگاه نفتی که می خواهیم بسازیم اینجاست. دکتر بختیار عینکش را می زند و به میز تکیه می دهد تا نقشه را نگاه کند، محمد آزادی گلویش را می فشارد و با دستانش گلوی دکتر را خفه می کند.
داستان شاپور
چند روز پس از این حادثه، کت و شلوار و لباس این سه نفر توسط یکی از زنان تن فروش ساکن در جنگل نزدیک خانه دکتر بختیار به کلانتری آورده شد. چند قطره لکه خون روی لباس بود که بعد از آزمایش مشخص شد خون دکتر بختیار و آقای کتیبه است.
فرماندهان و فرماندهان پس از کش و قوس های طولانی در نهایت به اعلام بی طرفی ارتش رای دادند و اطلاعیه ای با این مضمون صادر شد: «با توجه به تحولات اخیر کشور، شورای عالی ارتش به اتفاق آرا تصمیم به جلوگیری از بیشتر شدن این موضوع گرفت. هرج و مرج و خونریزی، بی طرفی خود را در درگیری های سیاسی جاری اعلام می کند و به یگان های نظامی دستور می دهد به پادگان های خود بازگردند.
اعلام بی طرفی ارتش، نهایت ناامیدی و پایان تمام امیدهای محمدرضا شاه و شاپور بختیار برای حفظ تاج و تخت بود. این اعلام ناکامی، پایان نخست وزیری 37 روزه شاپور بود.
مرگ یک رویا
بختیار در خاطره ای از آن روز در بخشی از کتاب تک رنگ نوشته که مجموعه ای از خاطرات خود را ضبط کرده است: «…در ساعت 11 صبح بالاخره با قره باغی تماس تلفنی گرفته شد، قره باغی به من گفت که ارتش اعلام کرده است. من به او گفتم که حدس زده بودم.
انتهای پیام
… با بررسی بیشتر متوجه شدیم که آخرین نفری که ساعت 15 روز دوشنبه به ملاقات دکتر بختیار رفته اند فریدون بویراحمدی به همراه دو نفر دیگر به نام های علی وکیلی راد و محمد آزادی بوده اند. به دلیل امنیت پرونده، عکس های این سه نفر در تلویزیون و روزنامه ها پخش شد. سه هفته بعد، علی وکیلیراد در نزدیکی دریاچه ژنو دستگیر شد.
فریدون بویراحمدی از اعضای نهضت مقاومت ملی ایران به رهبری دکتر بختیار از معدود افرادی بود که هر وقت دکتر بختیار می خواست به دیدار او می رفت. او دست راست دکتر بختیار بود. مثل اینکه بویراحمدی به دکتر بختیار گفته که دو نفر از هواداران شما از ایران می خواهند شما را ببینند و از انفجار پالایشگاه نفت در شیراز برایتان بگویند، دکتر بختیار به فریدون بویراحمدی 100 درصد اعتماد دارد.
او ابتدا توسط انیس نقاش ترور شد. نقاش پس از کشتن یکی دو تن از محافظان بختیار در پاریس به پشت درب اتاق خواب بختیار رفت، اما چون درب اتاق خواب ضد گلوله بود و یکی از گلوله ها کمانه داشت، مجروح و توسط محافظان دستگیر شد. ، کارش را نیمه کاره رها کرد. اما بار دوم یک تیم سه نفره پس از طرح ریزی نقشه ای به خانه او آمدند و بی سر و صدا او را به قتل رساندند و دو روز پس از قتل پلیس فرانسه از طریق پسرش از مرگ او مطلع شد.
… وارد پاریس شدم اما هیچکس از آمدنم خبر نداشت. وقتی به پاریس رسیدم به فرزندانم گفتم دنبالم بیایند.»
به گزارش ای بی اس نیوز، امروز 23 بهمن چهل و چهارمین سالگرد فرار شاپور بختیار از نخست وزیری و اختفای شش ماهه وی در مخفیگاهی در تهران در سال 57 است.
بختیار دو روز قبل از پذیرش رسمی پیشنهاد نخست وزیری محمدرضا شاه در 18 آذر 1366 از جبهه ملی جنبش سیاسی نزدیک به دکتر محمدرضا شاه رد شد و یک روز پس از تشکیل کابینه، وی. در اولین نشست خبری خود به خبرنگاران و مردم ایران اطلاع داد.

وکیلی راد در اعترافاتش گفت: وقتی داشت خفه اش می کرد به من گفت چاقو بگیر، وحشت کردم، رفتم آشپزخانه، یک نفر به کتیبه نگاه کرد، دید وحشت زده ام، گفت: چه شده است. دکتر؟میخواست از آشپزخونه بیاد تو راهرو که فریدون بویراحمدی از پشت دهنش گرفت و هلش داد.با چاقو زد.وکیلیراد هم چاقو گرفت و برای آزادی برد…وقتی کارشون تموم شد تمیز می کنند و می روند گوشه ای از حیاط می ایستند و فریدون بویراحمدی می رود سمت دو پلیسی که آنجا بودند، دفترچه را پر می کند و ساعت را می نویسد، یک ساعت راه می روند و پاسپورت ها را می گیرد و بیرون می روند. به هرکسی که می آمد یک فتوکپی از شناسنامه یا پاسپورت می دادند و بعد از رفتن پاسپورت ها را پس می دادند.
وی گفت: پسر دکتر بختیار که خود پلیس فرانسوی و نگهبان محل اقامت پدرش بود، دو روز پس از کشته شدن پزشک حوالی ساعت 12:15 ظهر چهارشنبه به خانه پدری رفت و با اجساد سروش مواجه شد. کتیبه منشی دکتر و جسد پدرش و بلافاصله پلیس تماس گرفت و حدود ساعت 1:15 به آنجا رسیدم.
…. روز حادثه قرار نبود سروش آنجا باشد. وقتی این سه نفر به 10-20 متری خانه بختیار یهو سروش می آیند، کتیبه ای را می بینند که به سمت خانه دکتر است. کتیبه این سه را می بیند. بویراحمدی از او می پرسد: «تو اینجا چه کار می کنی؟ کتیبه پاسخ می دهد: آمدم کتابی را که فراموش کرده بودم بیاورم و می روم. بویراحمدی می گوید حالا که آمدی با ما بیا. بویراحمدی و کتیبه در آشپزخانه نشسته اند. محمد آزادی و علی وکیلی راد در تالار پذیرایی روبروی دکتر بختیار نشسته اند.
…تا آخر عمرم نتوانستم پنهان شوم. به لطف تماس هایم در سفارت فرانسه، پاسپورت خارجی با نام جعلی گرفتم و بعد ظاهرم را تغییر دادم. در چمدان من نباید هیچ چیز ایرانی باشد و نه ردی از خیاطان ایرانی روی لباسم.
حکم اعدام بختیار به صورت غیابی توسط دادگاه انقلاب صادر و به تأیید امام (ره) رسید و داوطلبان اجرای حکم در دو نوبت تصمیم به اجرای آن گرفتند. بار اول در تابستان 1359 یک سال پس از فرار بختیار به پاریس و بار دوم در 24 مرداد 1370 بود.
سرنوشت بختیار
بختیار و سروش منشی ویژه اش در 24 مرداد 1370 در حالی که پلیس فرانسه شبانه روز از خانه او محافظت می کرد در پاریس ترور شدند.
با دریافت خبر بی طرفی ارتش، بختیار بلافاصله از قره باغی درخواست هلیکوپتر کرد و پس از فرود هلیکوپتر در ساختمان نخست وزیری، به سمت دانشکده افسری ارتش رفت و از آنجا به گوشه ای به مخفیگاه خود رفت. به مدت شش ماه بدون هیچ اثری از خود ناپدید شد، او مخفیانه زندگی کرد.
از سه متهم پرونده فقط موفق به دستگیری علی وکیلی راد شدیم و محمد آزادی و فریدون بویراحمدی در هم ریختند و روی زمین افتادند.
اعترافات سرلشکر عباس قره باغی
ارتش متزلزل شد، ارتش خیانت کرده بود. این قره باغی که شاه من را ترک کرد و حسین فردوست از یاران نزدیک اعلیحضرت با همدستی کوتاه رئیس ساواک، ۲۵ امیر را در ارتش شورای عالی قوا گرد هم آوردند. وضعیت حقوقی. وجود دارد و فقط برای نیازهای ظاهری اختراع شده است. و این شورا این مصوبه را صادر کرد.»

صف مسافران ایرانی طولانی بود اما در صف مسافران خارجی فقط هفت هشت نفر بودند. از پست های بازرسی گذشتم و سوار اولین اتوبوس هواپیما شدم.
….. جسد سروش کتیبه روی سینه اش افتاده بود و از پشت با ضربات چاقو اصابت کرد. جلوتر که رفتم یک کاناپه جلوی پنجره سالن بود که به حیاط ختم می شد، جنازه دکتر بختیار روی کاناپه بود، رگ های گردن و دستش بریده بود.