پاسخ تاریخی به ادعای دروغ امام خمینی (ره) در مخالفت با نوروز!

گفتم دروغ ماجرا آنقدر واضح است که اگر کسی فقط یک جستجوی کوتاه در اینترنت داشته باشد به خوبی مطلع می شود.
۵-از حجت الاسلام و المسلمین مرتضی اشراقی نوه حضرت امام در کتاب «پدر مهربان» نقل شده است که «منزل امام در نوروز سال ۱۳۶۸ خیلی شلوغ بود، من و [پسر دایی ام] یاسر و [برادرم]محمد تقی در خانه عمویم [ مرحوم یادگار امام ]داشتیم بازی می کردیم و منتظر بودیم که امام بیایند بیرون. یکدفعه حسن آقا از در آمد و گفت: عید گرفتی؟ گفتیم: نه. گفت آقا عجله کن سه تا زنگ زدی. سریع به آنجا رسیدیم. عیدی امام برای ما در سالهای 65-67 سیصد تومان بود؛ اما سال 68 هزار تومان عیدی به ما دادند. امام همیشه وقتی می خواستند عید بگیرند می گفتند: بگیر. گفتند: بیا. یکی یکی ما را در آغوش گرفتند و بعد عیدی دادند و دستی روی سرمان گذاشتند و بعد رفتیم.
absnews
خبرگزاری جماران در پی انتشار مطلبی مبنی بر قصد امام خمینی (ره) مبنی بر حذف نوروز از تقویم ایران، یادداشتی با عنوان «خاطره- دروغگو/ پاسخ تاریخی به ادعای دروغ امام» نوشت. خمینی (PSL) با نوروز!» توسط روزبه علمداری در سایت خود منتشر شده است.
1- دکتر صادق طباطبایی در خاطرات خود درباره اولین عید نوروز پس از پیروزی انقلاب اسلامی می نویسد: روز اول عید قربان سال 58 در قم در بیت امام بودم که حکومت شد. هیئتی به خدمت ایشان رسیدند. یادم هست یک کیسه پلاستیکی کنار امام بود که در آن سکه های کوچک یک ریالی بود. مهندس بازرگان خطاب به امام گفت: به افتخار انقلاب به ما عیدی بدهید. امام این سکه ها را به هر یک از وزرا داد. گفتم جدا خدمتتون میدم فایده نداره. وقتی همه رفتند و همه ائمه وارد شدند، به آقای صانعی گفتم ببینم آقایان اجازه می دهند بروم خدمتشان. با مهربانی گفت شما از ما به امام نزدیکترید، باید از طریق شما اجازه بگیریم. به دیدار امام رفتم، بین دو اتاق راه می رفتند. سلام کردم و با حالتی از خنده و لبخندی سرشار از مهر و محبت گفتند: «این چیه؟ گفتم عید می خواهم. کیف را گرفتند، گفتم نه، فایده ای ندارد همه چیز را بدهم. 5-6 سکه به او دادند و شوخی کردند و گفتند باید برای بابات از ما عیدی بگیری.
نوشتم اما دروغ های دشمنان خمینی کامل نیست. پس همانطور که می نویسند «شنونده باید عاقل باشد». خب، حرف های نامعقول را می توان هر جا زد. بازار شلوغ است، می گویند و می روند. چقدر تا اینجا پیش رفته اند و فقط حجمشان زیاد شده و ما را اذیت کرده اند.
2- حجت الاسلام رحیمیان نیز در خاطرات خود می نویسد: «حضرت حجت الاسلام والمسلمین رحیمیان از اعضای دفتر امام می نویسد: «در نوروز وارد حجره امام شدیم… روزهای قبل با لبخند و لباس نو وارد شدند و گفتند. حاضران که در کل پنج نفر با دکترها بودند، چند بار خوشحال بودند. سپس خود سکه های یک ریالی را گرفتند و در کف دست گذاشتند و حاضران پس از بوسیدن هر کدام چند سکه برداشتند. مشابه این برنامه در نوروز سال های دیگر نیز تکرار شد».
به عنوان مثال به چند نمونه اشاره می کنم.
6- همه اینها را به خاطرات خاندان امام که حکایت از ادوار مختلف قم، نجف و نوروز دارد اضافه کنید. در تمام این خاطرات، همسر امام موظف به چیدن سفره هفت سین است.
به گزارش ای بی اس نیوز، به گزارش جماران، متن این یادداشت به شرح زیر است: یکی از دوستان داستانی از یکی از تلویزیون های خارج از کشور برای من فرستاده است. در چند دقیقه دیدم یکی از حاضران می گوید:[امام] روح الله خمینی نیز مانند طالبان می خواست نوروز را از تقویم ایرانی حذف کند، اما مردم اجازه ندادند. »
3- نویسنده کتاب خمینی، روح الله، در مقالات خود چنین می گوید: «امام خمینی کوچه خود را گم کرده است.[ پرسیدم آیا هرگز او را دیدهای؟ گفت: «دوبار اما در هر عیدی، عیدی ام در یک پاکت دربسته میرسید». پرسیدم آخرین عیدی را کی گرفتی؟ گفت: «یک هفته قبل از نوروز با یک نامه که قابش کردهام و یک جفت جوراب که پا نکرده ام». حلقۀ مفقوده ام در اینکه به اعیاد ملی چه مقدار بها میداده از این جا پیدا شد و وقتی به آثارش رجوع کردم دیدم از کثرت ظهور چنین مطلبی پنهان مانده است… مردی که یک نسل پیش نوجوان بود گفت: هفته های آخر اسفند ۱۳۳۵ برای خانواده ما هفته بدی بود. پدر نداشتم، مادرم نتوانسته بود لباس نو تهیه کند. غروبی غمگین کسی درِ خانهمان را کوبید برق شادیِ چشم های مادرم، خانه را روشن کرد. بقچه ای را که حاج آقا روح الله فرستاده بود باز کرد. برای همۀ اعضای خانواده لباس فرستاده بود. چه لباس هایی! هرگز بلوز و شلواری به زیبایی هدیه او نپوشیده ام.»
حقیقت این است که می خواستم موضوع را نادیده بگیرم، اما دوستم اصرار داشت که صحت ماجرا را بخواهد.
۴- حضرت امام خمینی(س) در نوروز جلوس داشتند و تبریک می گفتند و تبریک دیگران را می پذیرفتند و در پیام تلویزیونی خود دعای معروف «یا مقلب القلوب والابصار…» را می خواندند.