عشق به مسافر مرا به زمین انداخت! من متنفر بودم! • رکنا


رکنا: روزی که از دست مسافری با قیافه غریب باختم، هرگز تصور نمی کردم روزی این عشق بی نظیر به این تلخی ختم شود.

به گزارش رکنا، چون… این بخشی از اظهارات جوان 30 ساله ای است که در یکی از استان های غربی کشور به صورت مجازی از طریق اینترنت شرکت کرده است. این جوان کار دوست که حالا با الفاظ تنفر آمیز نسبت به نامزدش استفاده می کرد، ماجرای خود را به خبرنگار روزنامه خراسان گفت: پدرم نانوا بود و سه فرزند بزرگم سر سفره هفت نفره خانواده ما دسترنجی حلال گذاشتند. خواهرها متاهل بودند و برادرم برای انجام خدمت سربازی رفته بود. در این بین تحصیلاتم را تا پایان دانشگاه ادامه دادم اما ارتباط خوبی با مدیریت مدرسه نداشتم. چون فکر می کرد با رفتارم قصد دارم او را مسخره کنم یا تحقیرش کنم. متاسفانه همان موقع بود که با یکی از همکلاسی هایم به خاطر شکستن خودکار دعوا می کردم که تبدیل به کتک می شد. این اتفاق بهانه ای شد تا مدیر مدرسه همه رفتارهای زشت و ناهنجار مرا یک جا جمع کند تا اینکه مرا از کلاس بیرون کرد و گفت باید بابا را به مدرسه بیاوری مدرسه اما پدرم که مردی بی سواد است کار را نکرد. به این درخواست توجه کنید و مدیر مدرسه فکر کرد که من با او لجبازی می کنم. خلاصه با اینکه اون سال فارغ التحصیل شدم وقتی کارنامه گرفتم رتبه انضباط 13 اولین نمره بدی بود که تو کارنامه ام اومد واسه همین نمیگن تو مدرسه ثبت نام کردم. از نظر فنی و حرفه ای مدیر مدرسه با دیدن برگه انضباطی من از معرفی کننده عذرخواهی کرد و گفت مهلت ثبت نام به پایان رسیده و نمی تواند در دبیرستان ثبت نام کند. . اینگونه بود که مدرسه را رها کردم تا سر کار بروم و در مغازه ها شاگرد شوم. از طرفی پدرم بر اثر بیماری فوت کرد و من از خدمت سربازی معاف شدم. یک مغازه پوشاک باز کرده بودم. روزی مادرم زن و شوهری میانسال را با یک دختر خردسال به خانه آورد تا برای اقامت پنج روزه مهمان ما باشند. از کرمانشاه برای زیارت به مشهد آمده بودند، اما چند روزی مسکن ارزان پیدا کردند. آنها ندارند. نمی دانم مادرم آنها را به خانه ما آورده بود تا چند روزی در طبقه پایین زندگی کنند یا نه، اما در یک لحظه چشمانم به چشمان دختر جوانشان خیره شد و دیگر نفهمیدم چگونه عاشق شده بودم. از همان لحظه چندین ساعت به بهانه های مختلف پشت شیشه ماندم تا اینکه «ندا» وارد حیاط ویلای ما شد و دیدن او مرا آرام کرد. مادرم که حال مرا فهمیده بود به بهانه تهیه غذا و سایر مایحتاج مرا پایین آورد تا اینکه بالاخره در پنجمین روز اقامتشان مادرم با وجود اینکه او را نمی شناختم به من پیشنهاد داد. ندا در مدرسه ای غیرانتفاعی تدریس می کرد و تا دیپلم ادبیات فارسی می خواند، اما مدعی بود خانواده ای ثروتمند و بافرهنگ دارد. برای حفظ خانواده با تمام پس اندازم طلا خریدم و یک هفته بعد برای اجرای مراسم عقد به یکی از شهرک های کرمانشاه رفتیم. با وجود اینکه احساس می کردم شرایط خانوادگی آنها با آنچه می گفتند متفاوت است و بسیاری از عزیزانشان از اعتیاد رنج می برند، آنقدر ندا را دوست داشتم که فقط او را می دیدم. خلاصه دوران نامزدی ما شروع شد و من هر بار تمام درآمدم را برای نامزدم می فرستادم تا اقساط وام را بپردازد یا خودش پرداخت کند و وقتی به مشهد آمد همه چیز را فرستادم تا دو سال بعد جور کنم. از پرداخت وام ماهانه دریافت کرد. به بیماری روده ای مبتلا شدم و از طرفی به دلیل شیوع کرونا شغل و تجارتم را از دست دادم و ورشکست شدم. حالا مثل قبل نمی توانستم برای ندا پول بفرستم. به همین دلیل طولی نکشید که از من برای مصاحبه نکردن شکایت کرد! وقتی به نامزدم زنگ زدم تلفن را قطع کرد و عمویش گفت ندا می خواهد طلاق بگیرد. چون چنین همسری را پیشنهاد نمی کنی و از طرفی مریض بودن برای خواهرزاده من خوب نیست و باید تمام حقوق و وظایف او را تا آخرین ریال پرداخت کنی و الان پنج سال گذشته است. از روزی که عاشق دختری شدم زمانی مسافر شدم که به شدت احساس تنهایی می کردم و از اینکه فکر کنم در روزهای سخت زندگی کنارم می ماند متنفر بودم و…
داستان واقعی بر اساس یک پرونده دادگاه
https://www.rokna.net/fa/tiny/news-897312>منبع:
خبرگزاری رکنا توسط سردبیران رکنا