وقتی به پرسپولیس گل زدم از درون نابود شدم
کد خبر: 2063153
28 اوت 1403 در 5:54 ب.ظ.
993 بازدید
5دیدگاه
محسن خلیلی – داستان آشنایی با «اخموی ظریف»
گفتگوی اخیر محسن خلیلی با خبرنگار اسپورت سه پر از خاطرات خاطرات آقای گل سرخپوشان سابق بود. خاطراتی که دانه های تسبیح هستند با یک نخ: «پرسپولیس».

به گزارش ای بی اس نیوز ورزشی، چند روز مانده به شروع فصل جدید لیگ برتر به ورزشگاه درفشی فر رفتم تا با یکی از ستاره های نه چندان دور پرسپولیس به گفتگو بنشینم. محسن خلیلی، مهاجمی که یکی از خاطره انگیزترین سال های پرسپولیس، گل های متعدد و در نهایت لقب آقای گل را با نام خود به حساب می آورد.
با توجه به موقعیت فعلی او در باشگاه، گفتگو را از آکادمی شروع کردیم. حتی اگر هر دوی ما می دانستیم که موضوع اصلی بحث ما نخواهد بود.
او از پیشرفتهای آکادمی پرسپولیس در 3 سال و 40، 50 روز حضورش در این آکادمی صحبت کرد و البته تاکید کرد که هرگز از عملکرد آن راضی نیست و احساس نمیکند کار خاصی انجام داده است. با این حال، رختکن و تجهیزات فیزیوتراپی که خود خلیلی روی عدد 5 تاکید داشت و برخی دیگر از ویژگی های مجموعه درفشی فر در ذهنم ماندگار شد. با توجه به آنچه من دیدم، به نظر می رسید که او در این چند سال کارهایی انجام داده است که واقعاً به نفع قرمزپوشان گروه سنی بوده است.
ما اطراف آکادمی را نگاه کردیم و او به سوالات من در مورد تیم بزرگسالان با این جزئیات پاسخ نداد. طبیعی بود. انتظارش را داشتم. به هر حال او مسئولیت قسمت دیگری از باشگاه را برعهده دارد و شاید نتوان در مورد سایر قسمت های مجموعه توضیحات مفصلی داد.
در مورد نقل و انتقالات صحبت می کردیم که با رامین رضاییان و استقلال مصاحبه کردم. چرا دروغ! حدس میزدم پاسخ او به این سوال جذاب یا وایرال شود، اما فکر نمیکردم بحث به جایی برسد که با پاسخ او فضا احساساتی شود. من انتظار داشتم این احساس در بخش های دیگر گفتگو وجود داشته باشد. اما…

وقتی گفت از انتقال رامین ناراحت است، گفتم: اگر در چه شرایطی بودی حاضر بودی به استقلال بروی؟ آیا این امکان وجود داشت؟
فکر کردم همان موقع می گوید “هرگز”. البته گفت. اما گفتنش خیلی طول کشید. قبل از آن سعی کرد چیزی بگوید تا من بفهمم “چرا هرگز؟”
می گفت عاشق پرسپولیس است. تا الان شاید نگران بودم که حرفی کلیشه ای بزند. more او گفت که همسرش همیشه از او گلایه میکند چون کمتر از پرسپولیس وقتش را با خانواده میگذراند. نه اینکه این چیز خوبی است. نه اصلا خوب نیست او هم ناراحت بود چون همسرش چوپان بود. اما کم کم قبول شد که این حرف ها را به عشق پرسپولیس زده است.
چشمانش پر از اشک شد. “من نمی دانم اینجا را واقعا دوست دارم.”. من همچنین “نمی دانم” را که او گفت احساس کردم. او واقعاً نمی دانست چرا. او به او اهمیت نمی داد. فقط می دانست که پرسپولیس را خیلی دوست دارد.
قلب خاطرات را لمس کرد. قبل از اینکه فرصتی پیدا کنم از او در مورد خانواده اش بپرسم، او در مورد خواهر و برادرهای مستقلش به من گفت. او از دربی هایی که در مقابل تلویزیون سیاه و سفید روی چادر مادرش روی زمین افتاده بود، گفت.
در این گفتگو منتظر ادامه خاطرات کودکی، دربی و خانواده بودم. اما به سرعت جدایی از پرسپولیس را مطرح کرد. انگار برایش نکته مهمی بود که بیشتر از خاطرات کودکی اش علاقه اش به پرسپولیس را توضیح می داد. همینطور بود. وقتی برایم توضیح داد متوجه شدم.

نه، بعد از پرسپولیس دیگر نتوانستم بازی کنم.» او این را در پاسخ به کسانی که از او میپرسیدند، گفت: آیا مصدومیت زانو باعث شد که او به اوج برگردد؟ با یاد پرسپولیس خوابیدم با یاد پرسپولیس از خواب بیدار شدم. اگر این عبارات را در ابتدای گفتگو شنیده بودم، آنها را به عنوان کلیشه های غیر واقعی رد می کردم. اما در آنجا، صادقانه بگویم، من جرات نداشتم چنین تصوری از او داشته باشم.
جدایی از پرسپولیس به قدری برایش دردناک بود که می گفت یکی دو سال است اخبار این تیم را دنبال نمی کند، مسابقات این تیم را تماشا نمی کند و به هیچکس درباره پرسپولیس چیزی نگفته است.
“و حالا چه اتفاقی افتاد که باعث شد از هم جدا شوید؟” نتونستم بپرسم او باید کمی در مورد آن زمان صحبت می کرد.
کرانچار سرمربی تیم بود و اصلا با من کنار نمی آمد، من هم همیشه اخم دارم، برعکس وقتی صحبت می کنم لبخند می زنم. برای من جالب بود که او از اخم او آگاه بود. تا اینکه از نزدیک با او آشنا شدم، فکر می کردم آن اخم از درونش می آید. طولی نکشید که متوجه شدم اشتباه کردم.
وی ادامه داد: “در نیم فصل دوم علی آقا (دایی) به جای کرانچار سرمربی تیم شد، من هم از مصدومیت برگشته بودم و در لیگ و حذف خیلی خوب گلزنی کرده بودم. بعد از پایان فصل، من در حال سفر به خارج از کشور بودم که متوجه شدم در لیست مازاد هستم.”
همه میگفتن برو حرف بزن اون سالها با علی دایی رفیقین گفتم نه خیلی عصبانی بودم کاش بریم!
برای من هم عجیب بود که چقدر ممکن است علی دایی خلیلی را نخواهد. اما آنچه عجیب بود این بود که خود محسن خلیلی آن را می دانست. نه بیشتر از آن روز به بعد دیگر با علی دایی در این مورد صحبت نکردم.»

اگر جای دیگری از داستان خلیلی بود که می خواست مرا متقاعد کند که علاقه او به پرسپولیس واقعی است، ماجرای روزهای بعد از جدایی او بود. “تا آخرین لحظه منتظر پرسپولیس بودم. همه تیم من را می خواستند. با تراکتورسازی، نفت تهران، صنعت نفت مذاکره کردم اما به همه آنها گفتم باید منتظر بمانید و ببینید سرنوشت پرسپولیس چه می شود.”
به قول امروز خلیلی پس از جدایی از عشقش نتوانست «حرکت کند». او فقط منتظر خبر بود.
گفتم حاج حبیب زنگ می زند و می گوید علی بالاخره موافقت کرده اما خبری نشد…
به ندرت می توان فوتبالیستی را پیدا کرد که با تیمی قرارداد امضا کرده باشد “بدترین روز ورزشی” دانستن برای خلیلی اما روزی که به استیل آذین پیوست این عنوان را پیدا کرد. البته نه به خاطر فولاد آراسته. اما چون آن روز جدایی از پرسپولیس به او قطعی شد. روزی که فهمید راهی برای بازگشت به پرسپولیس نیست.
از آنجا فوتبال خلیلی به سراشیبی رفت. بعد از پرسپولیس برای تفریح فوتبال بازی می کردم، نمی توانستم بازیکن قبلی شوم، هرجا می رفتم محسن خلیلی پرسپولیسی همیشه در ذهنم بود.
او سه سال در پرسپولیس ماند و بعد از آن چند سالی فوتبال بازی کرد اما از دل این سال ها مهم ترین لحظه ای را که به یاد آورد; باز هم این به پرسپولیس مربوط می شود.
“وقتی در آزادی به پرسپولیس گل زدم از درون نابود شدم. فیلمی هست. طبق معمول سه قدم رفتم تا 36 بایستم. بعد فهمیدم چه شد! گفتم کاش آن گل را نمی خوردم.”
نکته دیگری که در مورد خلیلی فهمیدم این است که او آدم ناسپاسی نیست. اگرچه من از فضای ایجاد شده در طول مصاحبه ناراضی نبودم، اما او نمی خواست برای مدت طولانی در آن حالت احساسی بماند. او در پایان صحبت های تاسف آورش گفت با اینکه مدت زیادی در پرسپولیس نیست اما شبیه فردی است که ده پانزده سال است در این تیم بازی می کند. کیسه دار او همچنین بارها گفته است که از زمان بازگشت به پرسپولیس از اوقاتی که با تیم محبوبش گذرانده لذت برده است. او نمی خواهد پشیمان شود.
این یادداشت را ننوشتم که بگویم محسن خلیلی پرسپولیسی است یا نه. نوشتم چون آشنایی با کسی که یکی از فوتبالیست های مورد علاقه من در دوران نوجوانی بود و سال های اوج او را به خوبی به یاد دارم برایم جالب و لذت بخش بود. متوجه شدم که خصوصیات این شخص چقدر شبیه به آنچه در تلویزیون دیده بودم است. و بالعکس، به ویژگی هایی که من به اشتباه فکر می کردم.
علی عشق آبادی