شمران خمینی; از لبنان تا دهلاویه / سرگذشت رهبر معظم انقلاب از مجاهدانی که همه جا خط گرفتند
به کردستان رفت و در جنگهای آنجا شرکت فعال داشت. مرد بلوند بود. شما بدون شک با ماجرای پاوه آشنا هستید که مرحوم چمران پس از چند روز درگیری در ارتفاعات پاوه توسط عده ای از یارانش محاصره شد. ضدانقلاب آنها را محاصره کرده بود و می خواستند به آنها برسند که امام از اوضاع اینجا مطلع شد و پیام رادیویی امام پخش شد که همه به پاوه بروند. بعد از ماجرای پاوه که مرحوم شهید چمران به تهران آمدند، در جلسه ای که ما بودیم به نخست وزیر وقت گزارش دادند که از مدت ها قبل رابطه عاطفی بین آنها وجود داشته است. مرحوم چمران در آن جلسه فرمودند: حضور امام و تصمیم امام و پیام امام به قدری مؤثر بود که به محض اینکه پیام امام آمد، همه آن فشارها بر ما تمام شد. ضد انقلاب روحیه خود را از دست داد و ما هیجان زده شدیم و حمله کردیم و محاصره را شکستیم و توانستیم خارج شویم. آنجا نخست وزیر وقت عصبانی شد و به مرحوم چمران گفت ما این همه کار کردیم، این همه تلاش کردیم، چرا این همه را به امام مستند می کنید!؟ یعنی چیزی در نظر نمی گرفت; درست بود. او گفت، اگرچه میداند که این امر باعث شکایت میشود. [۴]
به گزارش خبرنگار سیاسی خبرگزاری ای بی اس نیوز، 29 خرداد 1360 پایان مبارزات شهید دکتر مصطفی چمران در منطقه دهلاویه خوزستان بود. جهاد او در خوزستان ادامه جهاد در کردستان و جهاد دیگر در لبنان بود. راهی که با ترک دبیرستان در آمریکا و جدایی از خانواده انتخاب شد. اما چه انگیزه ها و ویژگی هایی باعث شد که او این مسیر را در زندگی اش انتخاب کند؟ در این گزارش دیدگاه رهبر معظم انقلاب درباره انگیزه و ویژگی های این شهید را که به مناسبت سالروز شهادت شهید مصطفی چمران منتشر می شود، مرور می کنیم.
میزان ایمان عاشقانه این دانشمند به حدی بود که نام و نان و مقام و عنوان و آینده دنیایی به ظاهر حکیم را رها کرد و به همراه امام موسی صدر به لبنان رفت و به فعالیت های جهادی پرداخت. در شرایطی که لبنان یکی از تلخ ترین و خطرناک ترین دوران زندگی خود را می گذراند. در سال 1957 از لبنان خبر را شنیدیم، خیابانهای بیروت مستحکم بود، صهیونیستها تحریک میشدند، عدهای از داخل لبنان کمک میکردند، وضعیت عجیب و اشکآوری بود.
بعد [از قضیه کردستان] به تهران آمد و وزیر دفاع شد. پس از شروع جنگ، وزارت و سایر مناصب و مقامات دولتی را رها کرد و به اهواز آمد و جنگید و قیام کرد. [۴]
شهيد چمران شب ها تا يك ساعت بعد از نيمه شب و بيشتر دنبال كار مي گردد، صبح زود جلوي همه در جبهه است و هر جا لازم باشد حاضر مي شود. ما باید این حضور مستمر و به موقع را هر جا که نیاز باشد تمرین کنیم. [۴] چمران از نخبگان علمی درجه یک بود، اما احساس می کرد باید بیاید و در این زمینه فعالیت کند. با همان استعداد، همان توانایی، همان تلاش وارد میدان شد و کار کارگاهی را انجام داد. [۵]
اگر اسامی افرادی را که در آن روز در شورای عالی دفاع بودند ذکر کنیم، امروز شما برادران تعجب خواهید کرد… در ایران فلان نام. چند نام پیشنهاد کرده اند که شورای عالی دفاع ایران باید نام مستشاری را رسما تایید کند. در واقع امضای وجود مشاور است. آنجا متوجه شدیم که مستشاران هنوز در ایران هستند. گفتیم این آقایان اینجا چه کار می کنند؟ اول اصل وجودشون رو ثابت کن تا بعدا به اسمشون برسیم! در این دیدار مرحوم چمران عزیز نیز حضور داشت. او هم کمک کرد و موافقت کردیم که هر چه زودتر ایران را ترک کنند. [۳]
در روز فتح سوسنگرد تلاش زیادی شد تا نیروهای ما -نیروهای ارتش که در آن زمان در دست دیگران بود- بیایند و این حمله را سازماندهی کنند و موافقت کنند که به آن بپیوندند. شب بعد از حمله از اهواز به سوسنگرد، حدود ساعت 1 بامداد بود که خبر رسید یکی از یگان هایی که قرار بود در حمله شرکت کند، تخلیه شده است. خوب، این بدان معنی بود که حمله اتفاق نمی افتد یا به طور کامل شکست می خورد. یادداشتی برای فرمانده ارتش که در اهواز بود نوشتم و مرحوم چمران هم زیر آن نوشت و تا ساعت یک و کمی بعد از نیمه شب با هم بودیم و سعی می کردیم فردا این حمله انجام شود. .
صبح زود که نیروها رفتند با چند نفری که همراه من بودند دنبالشان رفتیم. وقتی به منطقه رسیدیم پرسیدم چمران کجاست؟ گفتند: چمران صبح زود آمد و جلوتر است. یعنی قبل از اینکه نیروهای نظامی منظم و منظم وارد و خارج شوند، چمران با گروه خودش چندین کیلومتر پیشروی کرده بود. بعد خدا را شکر این کار بزرگ انجام شد و چمران مجروح شد.
دنیا و مقام برایش مهم نبود. نان و نام برای او اهمیت چندانی نداشت. برایش مهم نبود کی تمام شد. منصف بود، باید صادق بود، شجاع بود، لجباز بود. او در کنار لطافت و لطافت شاعرانه و عرفانی، سربازی سخت کوش در موضع جنگ بود. [۴]
مرحوم شهید چمران واقعاً نمونه و مظهر آن چیزی بود که بشر دوست دارد جوانان و علمای ما را تربیت کند تا در این راه بروند… در دانشگاه به تربیت انسانی در سطح شهید چمران نیاز است. [۴]
1. بیانات در خطبه های نماز جمعه تهران 04/05/1360
2. مصاحبه با تهیه کنندگان مجموعه روایت فتح
3. بیانات مقام معظم رهبری در دیدار اعضای ارتش جمهوری اسلامی ایران 30/01/1353.
4. بیانات در جلسه بسیج اعضای هیئت علمی دانشگاهها 1389/04/02.
5. بیانات در نشست شرکت کنندگان در هشتمین همایش ملی نخبگان جوان 1393/07/30
آموزش و پرورش جنگ توسط مرحوم چمران انجام می شد. مکان های تمرین تعیین شده خودش کاملاً درگیر فعالیت های چریکی بود. او در پرونده های قبل از انقلاب در فلسطین و مصر تمرین کرده بود. برخلاف ما که سابقه کیفری نداشتیم، او سابقه نظامی قابل توجهی داشت و از نظر بدنی قویتر از من و مرگبارتر و ماهرتر بود. لذا وقتی گفته شد فرماندهی این عملیات را چه کسی برعهده خواهد داشت؟ بدون شک همه موافق بودیم که مرحوم چمران فرمانده این سازمان شود. [۲]
او به آنجا رفت و اسلحه را برداشت. بعد معلوم شد که بینش سیاسی و فهم سیاسی و آن نور کم رنگ دوران فتنه هم دارد. فتنه مانند مه غلیظ فضا را مبهم می کند. نور کم نیاز است که بصیرت است. آنجا جنگید؛ بعد از پیروزی انقلاب به اینجا آمد. از اول انقلاب در مناطق حساس حضور دارد. [۴]
شهید چمران دانشمند بود. او فردی استثنایی و بسیار با استعداد بود. در یکی از دانشگاه های ایالات متحده آمریکا یکی از دو دانشجوی برتر آن دانشگاه، در آن گروه و در آن رشته بود. او برای خودش یک دانشمند بود. [۴]
سردار رشید اسلام صاحب اشتر زمان، چمران عزیز، مرد عمل، جهاد و شهادت، سرباز فداکار اسلام و انسانی در سبط قرآن بود. جهاد او در خوزستان ادامه جهاد او در کردستان و ادامه جهاد بزرگ او در لبنان بود. همه جا هدف و خطی را دنبال می کرد. [۱]
حضور برای او ثابت بود. با هم از اینجا به اهواز رفتیم. اولین بار که به جبهه رفتیم، رسیدیم. در تاریکی شب وارد اهواز شدیم. همه جا ساکت بود. دشمن در حدود یازده دوازده کیلومتری شهر اهواز مستقر بود. او را شصت هفتاد نفری که از تهران با خود جمع کرده بود همراهی می کردند. اما من تنها بودم همه ما با C-130 به آنجا رفتیم. به محض اینکه رسیدیم و گزارش نظامی مختصری به ما دادند، به همه ما گفت آماده شوید، لباس بپوشید و به جبهه بروید. احتمالا ساعت حدودا نه و ده بود. در آنجا بدون اتلاف وقت برای کسانی که با او بودند و لباس نظامی نداشتند لباس نظامی آوردند و آنجا بریدند. همه لباس پوشیدند و رفتند. البته بهش گفتم من هم میتونم بیام؟ چون فکر نمی کردم بتوانم در یک نبرد نظامی شرکت کنم. کف زد و گفت بله، شما هم می توانید بیایید. من هم آنجا لباس هایم را درآوردم و لباس نظامی پوشیدم و با آنها رفتیم. یعنی از همان ساعت اول شروع شد; چیزی برای مردن باقی نگذاشت. ببینید، حضور است. [۴]
شلیک آر پی. جی، که نیروهای ما نمی شناختند، به آنها آموزش داد. چون R پی. جی یکی از سلاح های سازمانی ما نبود. نداشتیم، نمی دانستیم. او در لبنان و به همان لهجه عربی ر بی را آموخته بود. جی همچنین گفت؛ او تدریس کرد که ر.پی. شما باید به جی شلیک کنید. حالا ببینید یک فیزیکدان برتر پلاسما با شخصیت یک گروهبان که عملیات نظامی را آموزش می دهد، با آن احساسات ظریف، با آن ایمان قوی و با آن سرسختی، چه ترکیبی می کند.
در وجود چنین شخصی، تضاد سنت و مدرنیته مزخرف است; تقابل ایمان و علم خنده دار است. این تضادهای کاذب و تضادهای کاذب آنها دیگر در وجود انسان نیز معنایی ندارد. هم علم هست و هم ایمان; هم سنت وجود دارد و هم مدرنیته. هم نظر هست و هم عمل; هم عشق هست و هم عقل… مثل آدم خشکی نبود که لذت های زندگی را درک نمی کرد. برعکس خیلی ظریف بود، خوش ذوق بود، عکاس درجه یک بود، هنرمند بود. او قلب روشنی داشت; عرفان نظریه نخوانده بود. شايد در مسلک توحيدى يا سيره عملى تربيت نشده باشد، ولى دل، قلب خدا بود; دل پاک، طالب خدا، اهل دعا، اهل معنا. [۴]