دین را به جای هدف، ابزار کردند و این بدترین سقوط بود.  قبل از انقلاب آموزه ها و دعوت های دینی جذاب بود اما امروز...

در یادداشت قبلی توضیح دادم که دینداری و گرایش به دین در ایران در حال ضعیف شدن است. اکنون باید علت این فرآیند را پیدا کرد، زیرا بدون شناسایی علل آن نمی توان این فرآیند را متوقف کرد یا آن را بازگرداند.

اولین و مهمترین دلیل، نقض استقلال نهاد مروج و تبلیغ دین است. این نهاد که روحانیت با سایر منادیان دین است، استقلال کافی برای دعوت مردم به دین را ندارد و بیش از هر زمان دیگری به نهاد قدرت وابسته شده است و البته کارکرد نهاد قدرت دعوت نکردن است. دین، بلکه برای برقراری نظم و عدالت اجتماعی. . دعوت به دینداری توسط نهاد سیاسی به شدت تحت تأثیر قدرت و زور و سپس عملکرد این نهاد در برقراری نظم و عدالت است و از آنجایی که این دو وظیفه خاص سیاست در ایران با اختلال شدید مواجه شده است، اتکای نهاد دین بر آن نیز نهاد را تضعیف می‌کند، تبدیل به دین می‌شود و چون اساس دین، اعتقاد است و نمی‌توان آن را به زور ترویج کرد، بنابر این، بنیاد مذکور دچار مشکل جدی است.

نکته دوم صفر شدن و یکسان سازی دینداری بر اساس فقه و کلام رسمی است. داستان شعبان و موسی در مثنوی مالاوی بسیار آموزنده است. روح دین با این شبان بود، اما دیدگاه رسمی موسی این رویکرد را کفرآمیز دانست و خداوند موسی را از این رویکرد منع کرد. متأسفانه این رویکرد قبل از انقلاب وجود نداشت و به همین دلیل آموزه های دینی و دعوت به آن جذابیت داشت. بعد از انقلاب و به مرور زمان نه تنها رویکرد صفر و یک دینی دانستن دیگران در دیدگاه رسمی حاکم شد، بلکه این رویکرد بسیار سطحی و مبتذل بود و به جای دین به معنای اعتقادی و عمل درست، محدود به دانش فقهی غیر مرتبط با زمینه زندگی بود; مثلا کفن چند تکه است؟ از آن لحظه حقیقت دین از دنیا رفت و ظواهر و اطلاعات فقهی جای واقعیت دین را گرفت و به جای اینکه راهی به سوی سعادت اخروی باشد، وسیله ای برای کسب کرایه های دنیوی شده است.

گوهر دین به جای اینکه هدف شود، قلب واقعیت شد و وسیله و وسیله شد و این بدترین سقوط آن بود. در جریان صفر و یک افراد زیادی از دایره دین بیرون رانده شدند و همین برچسب زدن باعث شد مجموعه دینداری رسمی کوچک شود و همه به بهانه اخراج شوند و به همین دلیل دیندار واقعی از دایره دایره خارج شد. دینداری رسمی زودتر از دیگران. نتیجه به جایی رسیده که فلان ورزشکار یا مدیری در جلسه ای دور میز نشسته نماز می خوانند!! اثری که مسئولین از آن تقلید نمی کنند. اساس دین از باطن به بیرون، از باطن به ظاهر، از عمق به ظاهر، از اخلاق به احکام، از تقوا به نفاق تغییر کرده است. صورت دین بر ذات خود و احکام بر اخلاق تقدم داشت. آموزش مبتنی بر قواعد در کلاس درس به جنبه غالب در نحوه ترویج و گسترش دین تبدیل شده است، در حالی که عدالت و اخلاق و تعهد رهبران سیاسی و دینی به این دو گزاره در خطر است و اساس ترویج دین است. به نام دین می خواستند سیاست را در دل خود هضم کنند، غافل از اینکه سیاست قابل هضم نیست و دین را رنگ خود کردند. به عبارت دیگر، مهاجرت اصلی دین از فرهنگ و اخلاق به قدرت بوده است. تنبیه جای عشق را گرفته است. فلسفه و کلام اسلامی تبدیل به یک عمل دینی شد. در عین حال، نوعی تشیع تشیع به تدریج جایگزین جریان وحدت‌بخش مذهبی شد. چه در مخالفت با دراویش یا سایر گروه های اسلامی و چه حتی در مقابل گروه های مذهبی غیر اسلامی. تشریفات و تشریفات مذهبی فزاینده در کوتاه مدت جذاب است، اما در دراز مدت دین را از درون نابود می کند. می گویند کشیش یک صومعه گربه ای داشت که او را خوب می شناخت، هر وقت برنامه دعا داشت، آن را به درختی می بست تا گربه مزاحمش نشود. سالها بعد، هنگامی که کشیش مرد، بستن این گربه به درخت در هنگام نماز بخشی از مراسم دعا شد. مناسک به همین راحتی شکل می گیرد و انسان را از اصل دین دور می کند. در نهایت علت دیگری که ضربه مهلکی به دین وارد کرده، عملکرد عمومی حکومت هایی است که به دین پناه برده اند. عملکردی که نشان دهنده موفقیت نسبی در مقایسه با سایر جوامع و کشورها نیست و حس عقب افتادگی را به شهروند ایرانی القا می کند که برای او قابل قبول نیست. به خصوص که اکثر رهبران اصلی آن مذهبی هستند و در جایی که کمبود دارند اسلام را مقصر می دانند. همه اینها و احتمالاً عوامل دیگر باعث شده است که جایگاه والای فرهنگی دهه های 1350 و 1360 کاهش یابد و این روند در دهه گذشته تشدید شده است، زیرا همه این عوامل این تصور را ایجاد کرده است که گرایش رسمی دین از عقلانیت حمایت می کند. علم نیست، به خصوص که آنها اظهارات شبه علمی را ترویج می کنند. برای تقویت جایگاه دین راهی جز اصلاح عوامل ذکر شده وجود ندارد.


بخش

خواننده سایت،


فقط اخبار رسانه های رسمی کشور را منعکس می کند.






2

مردم این مقاله را دوست داشتند